لاغر و ضعیف، افسرده و رنجور، برای مثال دردمندی من سوختۀ زار و نزار / ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست (حافظ - ۱۶۶ حاشیه) در حالت بیچارگی و ناتوانی، خوٰار و زبون، زار و وار، زاروار
لاغر و ضعیف، افسرده و رنجور، برای مِثال دردمندی من سوختۀ زار و نزار / ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست (حافظ - ۱۶۶ حاشیه) در حالت بیچارگی و ناتوانی، خوٰار و زَبون، زار و وار، زاروار
خوار و ضعیف لاغر و زبون: ماه گاهی چو روی یار من است گه چو من گوژپشت و زار و نزار. قمری. (از حدائق السحر وطواط چ معین ص 19). در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست این دل زار و نزار و اشکبارانم چو شمع. حافظ. دردمندی من سوختۀ زار و نزار ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست. حافظ. و رجوع به زار و نزار شود
خوار و ضعیف لاغر و زبون: ماه گاهی چو روی یار من است گه چو من گوژپشت و زار و نزار. قمری. (از حدائق السحر وطواط چ معین ص 19). در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست این دل زار و نزار و اشکبارانم چو شمع. حافظ. دردمندی من سوختۀ زار و نزار ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست. حافظ. و رجوع به زار و نزار شود
در غایت بیچارگی. در نهایت بدحالی. (فرهنگ کلمات و مصطلحات راحه الصدور راوندی چ محمد اقبال ص 503) : من بنیزه سر مار در زمین دوزم تا مرغ، راه هوا بردارد و مار را بزار و وار بگذارد. (راحه الصدور راوندی چ اقبال ص 422). و آن مدبر خاکسار علم نگوسار، بزار و وار زنده بر دار باد و بسطت ملکش از وطأت لشکر و سطوت حشم و حشر غیاث الدین خراب. (راحه الصدور راوندی چ اقبال ص 221). و رجوع به زاروار شود
در غایت بیچارگی. در نهایت بدحالی. (فرهنگ کلمات و مصطلحات راحه الصدور راوندی چ محمد اقبال ص 503) : من بنیزه سر مار در زمین دوزم تا مرغ، راه هوا بردارد و مار را بزار و وار بگذارد. (راحه الصدور راوندی چ اقبال ص 422). و آن مدبر خاکسار علم نگوسار، بزار و وار زنده بر دار باد و بسطت ملکش از وطأت لشکر و سطوت حشم و حشر غیاث الدین خراب. (راحه الصدور راوندی چ اقبال ص 221). و رجوع به زاروار شود